درک میکنم شرایط روحی و فکری  این روزهای تو رو . کمی ‌صبر کن ...

روز نوزدهم

چقدر نچسب است این روزها معماری کامپیوتر ،

 لوس شده ام هربار که بیرون میروی بغض می کنم !

شب یا روزش را نمی دانم

این روز ها عجیب دوستت دارم

نگاه هایت را گاهی نمی شناسم و وای که لحظه ایست تازه و غریب بدونت ... تو تغییر می کنی ، بزرگ می شوی و من چون مادری به داشتنت وشاید تربیتت می بالم ...

بوسه ای شاید تقدیمت کنم به وقت ...

تنهاییم را پر کرده ای ولی من عجیب هوای کودکی دارم ، کاش دوستان را در پارچه ای می پیچیدم و روی دوشم همه جا می بردم و کاش اینقدر هر روز به پدر شبیه تر نمی شدم ...

پی دستور زبان نوشته های من نگرد که من از همان روزی که تو را انتخاب کردم واژگانم گم شد....

رویایی که شیرینیش هنوز پا بر جاست ، منو تو زیر یک سقف ...

توی این چهار دیواری ما هر گهی که می خواهیم می خوریم و ککمان از رنجش همسایه های احمق نمی گزد ...

با این حال مـــــــــــــــدام دلم برای گذشته تنگ می شود!

روز شانزدهم

می دانی ع. عزیزم ... تو پاک تری و عاشق تر ... ولی نمی دانم چرا من اینجا هستم ... می دانی تازگی ها چه عذابی می کشم ... میدانی مدام اشک می ریزم ... کاش! ... اَه  حتی نمی دانم چه آرزویی داشته باشم ... کاش مهربان نبودی ! کاش جایی برای  فرار من می گذاشتی ... آخ ! نمی دانی دلم چطور برای شاد بودن تنگ می شود ... ازین شهر بیزار شده ام .. تو چه فرق می کنی ... نگاه هایت ...

دوستت دارم حتی وقتی درس نمی خوانی ...

چشم هایت را باز کن گلم ، عذابی بیش ازین را مستحق نیستم ... می ترسم

اگر ب.ح هم بمیرد چیزی از خانواده نمی ماند ... همه افسرده و سنگین شده اند ... احساس هایمان می میرد انگار ... و دیوار نازک احترام هایمان می ریزد ... نگران چیز هایی هستم که دیده ... کاش تهران بودم

ن. می نویسد :«وقتی از چیز های مهم زندگیت حرفی نمیزنی ... چه انتظاری از من ؟ ... فکر میکنم روز مره های من حتما برایت کسل کننده خواهد بود ... »  ن ... نمی داند خیلی چیز ها را نمی توان گفت ... ن چیزی ازین نوع زندگی نمی داند ...  چرا ن عزیزم ... تو بی انصافی می کنی ... من سعی می کنم همین رابطهء خراب را نگه دارم ولی تو رها می کنی همه چیز را به حال خودش ... کاش می نوشتی ... با مداد هم که شده!!

هوم ... آمده بودم از خوب ها ! بنویسم بلکه شادی ای ــ هر چند مصنوعی ــ به دل بنشانم ... نمی گذارد این ذهن خراب