روز نوزدهم

چقدر نچسب است این روزها معماری کامپیوتر ،

 لوس شده ام هربار که بیرون میروی بغض می کنم !

شب یا روزش را نمی دانم

این روز ها عجیب دوستت دارم

نگاه هایت را گاهی نمی شناسم و وای که لحظه ایست تازه و غریب بدونت ... تو تغییر می کنی ، بزرگ می شوی و من چون مادری به داشتنت وشاید تربیتت می بالم ...

بوسه ای شاید تقدیمت کنم به وقت ...

تنهاییم را پر کرده ای ولی من عجیب هوای کودکی دارم ، کاش دوستان را در پارچه ای می پیچیدم و روی دوشم همه جا می بردم و کاش اینقدر هر روز به پدر شبیه تر نمی شدم ...

پی دستور زبان نوشته های من نگرد که من از همان روزی که تو را انتخاب کردم واژگانم گم شد....