شب ششم!

حالو حوصلهء خواندن وبلاگ های عاشقانه و چرندیات بچه های دبستانی را ندارم! این را هم با خیال راحت می نویسم بلکه معدود خوانندگان اینجا دمشان را روی کولشان بگذراند تا شما بیچاره هایی که چهارستون بدنتان با واو واو نوشته های من می لرزد نفسی بکشید !

گور بابای همهء شترمرغ ها و کبک های این شهر!

این نوشته ها مال این وبلاگ نبود!