این روز ها عجیب دوستت دارم
نگاه هایت را گاهی نمی شناسم و وای که لحظه ایست تازه و غریب بدونت ... تو تغییر می کنی ، بزرگ می شوی و من چون مادری به داشتنت وشاید تربیتت می بالم ...
بوسه ای شاید تقدیمت کنم به وقت ...
تنهاییم را پر کرده ای ولی من عجیب هوای کودکی دارم ، کاش دوستان را در پارچه ای می پیچیدم و روی دوشم همه جا می بردم و کاش اینقدر هر روز به پدر شبیه تر نمی شدم ...
پی دستور زبان نوشته های من نگرد که من از همان روزی که تو را انتخاب کردم واژگانم گم شد....
سلام
نوشته ات خیلی زیبا بود...واقعا از خوندنش لذت بردم..