سال نو

این یکی عنوانش شب و روز ندارد ...نیمه شب است و این انگار تنها ترین سال تحویل دنیاست ، تو که مسموم شدی و خوابی و من که سرم را با اینترنت بازی گرم می کنم ...خانه ساکت وتاریک ... نه! من این عید را دوست ندارم...دوست نداشتنم با اینجا ماندن و بی حوصلگی سر خرید سال نو ونخریدن هیچ لباس نویی ، میوه ای و... شروع شد...سفرهء هفت سین امسالم را هم دوست ندارم

دلم می خواد تو این پست خودم باشم ،پر از محاوره ، پر از غلط املایی ... امسال من وتو عید با همیم ... چند ثانیه تا یک گریهء بزرگ فاصله دارم ... دوسِت دارم ...میدونی نه؟ ...اینجا رو دوست ندارم ... اینم میدونی

من و وِب کَم و پدر و مادر ... اوضاع خیلی هم بد نیست ،من دختر لوس بابا و تو پسر بداخلاق و بی حوصلهء منی امشب

این پست کمی بیقافیه ست می دونم... کاش می شد این بغضی که تو صدا و نگاهم گیر کرده رو امشب بنویسم، ترس ، امید ، شک ،باور همه چیز در منِ امشب هست

خدایا این سال رو به خیر بگذرون ، دوسِت دارم