شب یازدهم

از تو گله ای نیست این تنهایی همه چیز را به گردن من آویزان می کند ...

شاید اینجا را ازین محرمانه بودن در بیاورم ... خسته ام .

شب دهم .

بویت را ستایش می کنم ، و آرزو ...

شب نهم!

میپاشم ... فرو میریزم .. دوباره دانه دانه جمع می کنی روی هم می چینی و می شوم همان لبخند همیشگی گه گاهی ازآن بیزار می شوم ... لبخند هایم ... تو ... عشقمان ... گاهی چه پست می شوم ...

شاید تمام اینها توجیهی باشد براین عشق ...

دلم را می شکافد این فاصله ها ... و همیشه با چسپ هایت آماده ای

نگاهت را ــ که دوست داشتنم را آرام زمزمه می کند ــ دوست دارم ...

شب هشتم!

گرچه الآن خوبم ولی هنوز یه جورایی فکر می کنم کارمون اشتباه بوده ...

میخوام انقدر با اینترنت کار کنم تا بمیرم !!